پاورقی ها

صدای تو

امروز مسموم ترین شعرم را به تو میبخشم.

مسموم ترینشان یادت هست؟

مهمانی صدای تو، آن طرف چمنزار خورشید بود

چقدر شبها نخوابیده بودم و صدای توـ آن بیداد گرـآن مرثیه خوان...

فقط میدانستم غروب که میشود می آیی

چقدر شبها که خندیده بودم به گریه ام و ساعتم گم میشد

دقیقه شمارش میمرد و عطسه میکردی تو.

 

 

فریاد های جزامی

فریادهای جذامی سرکش ـ آنقدرـ هاـ که شنیده میشد

غروب میرفت و باد میشکست.

سکوت زمزمه لبان تاریکی بود

خورشید پشت حجاب همیشگی اش گم میشد و درخت تا درخت ، مزرعه بود

باغبان تا کشاورز چرت میزد

چرت میزد.

 

 

سنجاقه سینه

یک روز از همان روزهای مثله امروز

سنجاقه سینه ی تو گم شد.

چقدر دنبالش زمین را گشتیم و در آخرـ من پیدایش کردم

و آن را با چشمهای مشتاق و دستی لرزان به سینه ات چسباندم.

پس از آن ، هر روز چند بار ـ چند بار گمش میکردی!!

پیدایش میکردم و باز هم ـ شوق.

 

 

دیوار

یک دیوار بود که پنجره هایش،نه!!

یک پنجره بود که شیشه هایش...

یک افق بود که مرا میخواند، پنجره ها و شیشه هایش یک بیماریه مزمن

 و هزار صفحه آواز...

راستی ـ دیوار هم بود.

 

 

رده پا

دنبال بقیه ي ردّه پاهای خورشید میگشتم

تورا پیدا کردم که ستاره میفروختی، یک دانه اش به من دادی

 و من گمش کردم.

 

 

دوست داشتن

ازدحام اشک هایت

 پشت ایستگاه قطار...

پنجره  را با عبور بهاریت دوست میدارم.

همین کوچه،همین کوچه  را با نوازش قدم هایت دوست دارم

 تو را چگونه دوست بدارم که همین ـ کم است.

 

 

نظاره

تا وقتی که آسمان کوچک من ـ سهم نظاره های تو نیست!!

خورشید هم بی معنیست.

 

 

سکوت

دیدی!! کفش دوزک های سکوت،مدام و بی سرو صدا... لبهای هر دومان را دوختند؟

دیدی!! لبخند هایمان سوختند.

 

 

 

خوشبختی

دیروز پای حوضچه ی اشکم، یک ورق دل تنگی را زمزمه کردم.

آخرش کتابچه های تقدیر، تقدیر و جدائی.

بیا بگردیم ـ خوشبختی همین نزدیکی امان بود.

با غچه های خوشبختی امان زرد شدند. پائیزمان مسری ست.

تو هم که پای چشمت از سرما میلغزید

توهم که میرفتی و لبخند میزدی.همین لبخندت...

خوشبختی را همه جا گشتیم، هیچ کجایش نبود که نگشته باشیم

خدا شعر میگفت و من سیب میخندیدم ـ ترش میلرزیدم

هیچوقت نفهمیدم خوشبختی یعنی من، یعنی تو و شکرانه ی عشقت.

 

 

 

ساعت مست

من و ساعت مچی ام هر شب مست میکنیم ، کاغذ سیاه میکنیم

آیه میخریم و کتاب میشویم.

ماه را زیره پایمان با چشم میکشیم

من و ساعت مچی ام ـ پیاده میرویم تا سیگار فروش کنار خیابان

صبح میشود و من به این میخندم

ساعت مچی ام کجا بود.

گزارش تخلف
بعدی